مرور خاطرات یک ساله گذشته
سلام
یک ساله گذشت .چه شیرین و زود گذشت
پارسال توی این روز سا عته ۴.۵ صبح من با همسرم توی هفته ۳۵ آام برداری با پارگی کیسه آب به بیمارستان تهران کلینیک رفتیم و تا ۱۲ ظهر واسه بدنیا اومدن نیما پسرم صبر کردیم
اونقدر عجول بود که زود خواست به دنیا بیاد . من کل روز رو گشتم آرایشگاه رفتم و آخرش آتلیه و آخرش گشت گذار توی تهران
یادمه شب از خستگی فقط ذرت مکزیکی خوردیم و بستنی .... همش تو نارمک و هفت حوض و اون طرفا واسه کار مهدی داشتیم میگشتیم آخر هم خسته و کوفته امدیم خونه غافل از اینکه ۴.۵ صبح پسرمون بدنیا میاد
چه روزهای خوبی بود
چه دوران بارداری شیرینی
خیلی من خاطراته خوب از این دوران دارم
بغیر از چند ماه اولش که ویار شدید داشتم
و با اینکه کارم طولانی و خسته کنند بود
وای با مژگان
عمه نیما چقدر این چند روز بعد از عید و خوش گذروندیم از آاش درست کردنمون تو هوای سرد از الویه درست کردن و رفتن به بوستان نهجالبلاغه و خوردنش تو اون سرما از روز آخر که به خاطره عمل قلب دایش رفت ولی هی میگفت آزاده دلم شور میزنه میخوایی بمونم
ناغافل که کمتر از ۱۲ ساعت بعدش پسری به دنیا اومد
وقتی یاد تک تک این خاطرهها میفتم دلم آب میشه چه زود گذشت
هرچند بعد از دنیا اومدنش به خاطره نارس بودنش و مشکله تنفسی چقدر بهمون سخت گذشت و حتا تا مرز اینکه ممکن واسمون نمونه رفتیم
تازه تو بحبوحهٔ به دنیا اومدن نیما خونهٔ جدیدمون هم جابجا شدیم
وایییییییییی
یادش بخیر به مامان و بابام زنگ زدیم که بچه داره به دنیا میاد
و یا زن عمو با مژگان زنگ زدن که قوی باش
وای چه خاطرههایی خلاصه....
باید اول از همه از مهدی بابای نیما
بعد از مامانم که خیلی زحمتم رو توی این دوران کشید خیییییییلی
از بابام که کلی واسمون حامی بود
از مژگان،الهه،مادر شوهرم
بابای مهدی و.............. تشکر کنم
اگه همه نبودن یادش با این سختیها خوش نبود