نیمانیما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

نیما پسری

جشنواره تابستونه نی نی وبلاگ و شرکت کرن نیما تو جشنواره

نیما رو حدود سه روز پیش تو جشنواره نینی وبلاگ شرکتش دادم عکسش خیلی باحاله یعنی مجموعه عکسای این شکمو با مزه بود ولی به خاطر اینکه ما تو کادر بودیم مجبور شدم یکی که هم به موضوع ربط داشته باشه هم ما توش نباشیم رو واسم بزارم این عکس پارسال زمستون خونه خاله بابا مهدی گرفتیم اگه اشتباه نکنم شب عاشورا تاسوعا بود   به امید رتبه اوردن نیما جونم     ...
15 تير 1392

تولد دسته جمعی 2 سالگی نینی سایتی

روز 5 شنبه 30 خرداد منو یک سری از دوستای مامانی و دوستای خودم بعضی ها رو بار اول میدیدم اون بالا بالاهای تو تهران که من اصلا نمی شناختم کجا هست همش هم تو راه رفتن  چرت زدم و تو گرمای بهار و تابستون خوابیدم ..... وای چه خوابیدنیییییییییییی زمان رسیدن دمق از خواب نصفه نیمه سالن تزیین شده با رنگای رنگین کمونی یه عالمه نینی یکی . دووو تا ..دتا.....هشتا....شیشتا ... یه عالمه همه بادکنک بازی مامانشون با هم در حال حرف زدن و خندیدن و دنبال نینی ها گشتن ...... نمی دونم چرا منم بی حوصله مامانی رو نمی زاشتم داخل سالن بمونه یا اصلا بشینه ..... اولش با چشای گرد مامانی رو برو شد...
15 تير 1392

نیمای یوشیج و ....

نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:پسرم!یک بهار،یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست   به جز:( مهربانییی)                                                            ...
25 خرداد 1392

بابا جون روزت مبارک

هر سال مامانی از طرف منو خودش هدیه به عنوان روز پدر واسه بابایی می فرسته امسالم ابتکارش این بود که واسه بابایی سفارش شیرینی با تم روز پدر داده بود و بابایی رو سورپرایز کرد  از چند روز قبلش همش تو تب و تاب  بود که هدیه مشترکمون به موقع برسه البته واسه بابایی خودش هم مثل بابایی من هدیه خرید ولی چون مامان اسدی و خاله ها نتونستن بیان واسه بابا مهدی رو زودتر فرستاد و واسه بابا اسدی رو گذاشتیم یه هفته بعد بهش دادیم مامانی روز 4 شنبه با اژانس هدیه بابا رو فرستاد شرکت و بابا کلی ذوق کرده بود   پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت داریم . .   &n...
22 خرداد 1392

دلبند مامان

عشق می کنم وقتی میبینم تو داری بزرگ میشی انقدر محو بزرگ شدنت هستم که به پیر شدن و گذشت عمر خودم اهمیت نمی دم روزا رو با تو شب کردن واسم رویا بود ولی الان این رویا واقعی شده وقتی بازی می کنی یا شیطونی می کنی میری اشپزخونه با کنجکاوی وسایل رو وارسی می کنی با اشتیاق نقاشی می کشی و می گی  "مامان ازی نداشی " از لحظه لحظه بودن با تو لذت می برم با تو بازی کردن از با تو کلنجار رفتن واسه اینکه از کارا سر در بیاری لذت می برم دنیایه منییییییی   "کنار تو فقط اروم میشم تو می خندی پر از لبخند میشم                &...
22 خرداد 1392

مهد کودک و شیطونی

بعد یه سال تو سالگرد ورود نیما به مهد و کودک یه فید بک خواستم بزنم به پارسال همین موقع که تازه روزای اول رفتن نیما به مهد بود من پر بودم از التهاب و دلشوره که چی می خواد به سر بچم بیاد ولی با همه نگرانی ها 1 سال گذشت و نیمام تابستون و پاییز کرد و بعد به زمستون وبهار رسید تا شد 1 سال چه زود گذشت و من چه نگران بودم اگه الان برگردم یه روزای نگرانیم فکر کنم هیچ وقت نمی خوام اون روزا برگرده الان خوشحالم نیما به مهد رفته و واسه خودش تو مهد جا افتاده و مربیا واسش غش و ضعف می کنن یه چند روز نره زنگ می زنن که کجاست اگه یه روز مریض باشه حالش رو می پرسن و و زمانایی هم که هست همش پیش مربیا هست و با اونا ...
22 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد