نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

نیما پسری

طوطی خونه....ناز و دور دونه

نیماجدیدا حرف گ و ل رو یاد گرفته میگه مدام از وقتی‌ بیدار می‌شه میگه لا لا لا لا لا گال گال..... امروز مثل طوطی بود هرچی‌ می‌گفتم تکرار میکرد با من تازه وقتی‌ بهش میگی‌ : ببعی چی‌ میگه میگه بع بع دنبه داره: نه نه بهش میگی‌ کلاغ: پر گنجشک: پر نیما: پر     یا اینکه وقتی‌ واسش می‌خونم لیلی‌ حوضک سریع دستش رو باز می‌کنه از جملهٔ آسمون چه رنگه آفتابی رنگه هم کلی‌ غش غش میخنده....... ریسه میره شیطونک شده   ...
19 ارديبهشت 1391

شیطون بلای مامان

وااای واااااااای بچه چقدر شیطونی........   جدیداً که روزی هزار بار در کابینت‌ها رو باز میکنی‌ و وسائل رو می‌ریزی بیرون جدا از اون دیگه کار به جایی‌ رسیده که در فریزر رو باز میکنی‌ و جلوش میشینی‌ تا خنک شی‌ .......ههههه تمام کابینت‌ها از دستت چسب نواری زدم ولی‌ جالبش اینه که چسب‌ها رو با حوصله میشینی‌ میکنی و می‌شه همون آاش و همون کاسه این هفته که کلی‌ شلوغ شدی فقط پشت سرت مثل کاراگاه‌ها راه میرم تا ببینم از کجا سر در میاری از روروئک و وسائل هم بالا میری الان یه دو سه روزی هست که رو پای خودت کامل...
18 ارديبهشت 1391

تجربه بهاری پلور

ما این هفته پنج شنبه  و جمع یه مسافرت کوتاه به شمال داشتیم واسه همین ساعت ۳.۵ صبح حرکت کردیم و ۶.۵  رسیدیم کل راه یا نیما خواب بود یا سر جاش داشت بازی میکرد و بچه خوبی‌ بود در برگشت هم زن دایی مهدی با ما برگشت تا بره فرودگاه و برگرده قشم و به برکتش ما برگشتنی کلی‌ پلور ایستادیم تا هم هوای بخوریم هم زندایی یه سری وسائل به سفارش دایی می‌خرید البته  دایی کلی‌ سفارش کرد که کمتر از ۱.۵ ساعت پلور وانیستین تا خانمم هوای پلور بخور و خنک شه از بس قشم بود ما هم از فرصت استفاده کردیم و رستوران مسعود ایستادیم و یه چای و نبات جانانه خردیم در ادامه به جاده لار رفتیم که و...
18 ارديبهشت 1391

همهٔ اتفاق های ۲ هفته گذشته

سلام الان یه هفته هست که نیما ۱ دندون بالا رو در اورده و داره کناری سمت راست رو هم در میاره. موهاشم جدیداً خودم کوتاه کردم   چون می‌خواستم ببرمش آتلیه واسه عکاسی‌ خلاصه کلی‌ اتفاقهای جور واجور تازه نیمای رو بیخ بیخ هم کردیم توی یه حرکت انتحاری بد از اجازه دادن دکترش بردیم ختنه کردیم الان حال عمومیش خوبه فقط موقع جیش کردن مشکل داره. جالب اینه که وقتی‌ از اتاق عمل در اومد و بی‌ هوشیش رفت دست میزد همه نگامون میکردن گریه همراه با دست زدن این همهٔ اتفاقهای ۱ هفته گذشته بود آقا نیما باعث شد مامان عفت یه هفته بیاد خ...
8 ارديبهشت 1391

مرور خاطرات یک ساله گذشته

سلام یک ساله گذشت .چه شیرین و زود گذشت پارسال توی این روز سا عته ۴.۵ صبح من با همسرم توی هفته ۳۵ آام برداری با پارگی کیسه آب به بیمارستان تهران کلینیک رفتیم و تا ۱۲ ظهر واسه بدنیا اومدن نیما پسرم صبر کردیم اونقدر عجول بود که زود خواست به دنیا بیاد . من کل روز رو گشتم آرایشگاه رفتم و آخرش آتلیه و آخرش گشت گذار توی تهران یادمه شب از خستگی‌ فقط ذرت مکزیکی خوردیم و بستنی .... همش تو نارمک و هفت حوض و اون طرفا واسه کار مهدی داشتیم می‌گشتیم آخر هم خسته و کوفته امدیم خونه غافل از اینکه ۴.۵ صبح پسرمون بدنیا میاد چه روزهای خوبی‌ بود چه دوران بارداری شیرینی‌ خیلی‌ من خاطراته خوب از این دوران دارم ...
19 فروردين 1391

تولدت مبارک

سلام نیمای گلم یه دقیقه مونده تا تو به دنیا بیای و یه ساله شیت الان ساعت ۱۲.۴۱ دقیقه هست من که این لحظه رو پارسال به خاطر ندارم ولی‌ خوشحالم که توی به جمع ما اضافه شدی و زندگیمون رو متحول کردی اندازهٔ بینهایته دنیا دوستت دارم امیدوارم اول از همه بچگی شاد و خوبی‌ داشته باشی‌ و واسه خودت در آینده موفق و سر بلند بشی‌ بهترین‌ها رو برات می‌خوام عشق من مامی ...
19 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد