شیطون بلای مامان
وااای
واااااااای
بچه چقدر شیطونی........
جدیداً که روزی هزار بار در کابینتها رو باز میکنی و وسائل رو میریزی بیرون
جدا از اون دیگه کار به جایی رسیده که در فریزر رو باز میکنی و جلوش میشینی تا خنک شی .......ههههه
تمام کابینتها از دستت چسب نواری زدم
ولی جالبش اینه که چسبها رو با حوصله میشینی میکنی و میشه همون آاش و همون کاسه
این هفته که کلی شلوغ شدی
فقط پشت سرت مثل کاراگاهها راه میرم تا ببینم از کجا سر در میاری از روروئک و وسائل هم بالا میری
الان یه دو سه روزی هست که رو پای خودت کامل وامیستی و تازه با اقتدار هم ما رو صدا میزانی که منو نگاه کنین............فدای تو بشم شیطونک...
خیلی خوردنی شودی
وقتی میخوابم و پارچه میکشم رو سرم میایی انقد خودتو رو من میندازی که یعنی نخواب
پارچه رو میکشی
موهامو میکشی
دیگه آخرش دست تو میکنی تو چشم که پاشوووو
و بعضی وقتا هم آقا میشی مثل امروز صبح و دیدی من خوابیدم آروم امدی کنارم خودتو تو بغلم جا کردی و دوتایی تا ۱۱ خوابیدیم............
آخ که چه مزهای داد
وقتی از من فاصله میگیری و میری تو آشپز خونه شلوغ کنی انگار یه تیکه از قلبم و کندن رفته ولی وقتی بر میگردی آرامش به قلبم بر میگرد یه حس خوب به هم دست میده
نمیدونم اگه بخوام برگردم سر کار چه جوری با این قلب تیکه تیکه شدم کنار بیام
اون هفته بهم خبر دادن که ممکنه برم واحد ارزی کار کنم نیمایی واسه مامان دعا کن که کارم درست شه تا هر دو تا مون راحت شیم.