نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

نیما پسری

تفریح و گردش

  امروز هم نیما رو بردم مهد بعد از ۲ رو تعطیلات و گشت گذر پریروز رفتیم زیراب ،جنگلهای اونجا کلی‌ خوش گذشت و دیروز هم پلور رفتیم کلی‌ عکس گرفتیم البته چهره هممون کلی‌ خسته بود و در به داغون چون ۲ روز کامل از اینجا به اونجا رفتیم از تهران به جاده فیروز کوه و از قائمشهر به آمل و بعد تو جاده هراز خوب بود از تهران موندن که بهتر بود   ...
16 خرداد 1391

حرف‌های جدید

نیما کم کم داره گستره لغتش بیشتر می‌شه  امروز حرف " واو" رو هم تکرار میکرد و د گ ل م ب ا ن س رو کامل ادا می‌کنه شاید هم بیشتر امروز ذوق کردم وقتی‌ واو رو تکرار کرد ...
16 خرداد 1391

angry bird

سلام نیما بعد از مهد رفتن کلی‌ بد اخلاق شده طوری که با عروسک انگری برد که خالش واسش خریده کلی‌ لوس افتاده و مدام میزنتش جالبه هرچی‌ این عروسک رو بزنی‌ سنسوری توش داره که بیشتر تکون میخوره و صدای اون پرنده‌های بازی انگری برد رو در میاره   با عصبانیت عروسک رو تکون میداد         ...
13 خرداد 1391

به‌‌ به‌‌ خوش مزه

اینم از غذا خوردن آقا نیما که به خاطر عشق زیادش به مسواک اصرار می‌کنه که ۱.بدون قاشق با مسواک غذا بخورم (البته من اکثرا مخالفت می‌کنه این یه بار دیدم سر ذوق اومد اجازه دادم) ۲.اینکه توی صندلی‌ غذا با کثیف کاری غذا بخورم فقط در همین ۲ حالت غذاشو کامل میخوره این وروجک خونه رو بعد غذا کامل کثیف می‌کنه فقط تنها چیزی که باهاش مخالف نیست اینکه زیر صندلی‌ غذا پارچه پهن کنم تا فرش‌ها کثیف نشه جالبه از خود غذا چیزی  نمی‌خوره فقط همون دست چرب و چییلی که عصارهٔ غذا بهش مونده رو مدام تو دهانش میذاره واسه همینه که لاغر مونده و چاق نمی‌شه به قول مامانم کاسه لیس دار...
9 خرداد 1391

نیما و مهد کودک

  الان یه هفته‌ای می‌شه که نیما رو گذشتم مهد به اندازه یه سال انگار ازش دور شدم هر روز با گریه کردنش و نارضایتی واسه رفتن به مهدش منم گریه کردم این چند رو وقتی‌ سپردمش به مربی‌ از نگاهش التماس بغل کردن و جدا نشدن رو دیدم این چند روز سخت گذشت .....سخت فکر نمیکردم نیما مهد رو نپزیر چون از دیدن آدمهای جدید سر ذوق میومد زود دوست میشد و با خنده هاش همه رو به خنده مینداخت ولی‌ الان اصلا نمیخنده ذوق نمی‌کنه و من رو مقصر میدونه و بامن دعوا می‌کنه و عصبانیه از مربیش چیز بدی ندیدم ولی‌ وقتی‌ بغلش میره میزنتش ... ۲ روز اول خیلی‌ شاد بود واسه همه ...
9 خرداد 1391

ماجراهای نیما و مسواکش

اينم عكسهاي نيما عسل هر روز صبح يه دور با آينه و نيني توي آينه سلام احوال پرسي‌ مي‌كنه بوسش ميده بعد مسواك مي‌زنه بعدش رضايت ميده ببرمش صورتش رو بشورم فكر مي‌كنه ني‌ني توي آينه يه نيني ديگهٔ ماست بايد باهاش هر روز حرف بزنه   ...
27 ارديبهشت 1391

نقاش باشی‌..کوچک

دیشب نیما بلا اولین اثر هنری نقاشیش رو به ثبت رسوند . هم زمان با من که داشتم تا دیر وقت زبانم رو میخوندم اونم واسم نقاشی می‌کشید . البته با یه تکنیک جدید تخم پرتغال‌ها رو ریخته بود رو کاغذ و با مداد دنبال اونا ،رو کاغذ میکرد و به  همین خاطر آخرش شد یه نقاشی مدل مداد گرفتن و ژست نقاشی کشیدنش هم با حال بود. این تکنیکش منو کشته بود......فداش بشم ...
21 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد