نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

نیما پسری

مدل جدید شیر خوردن نیما

جدیدن نیما عاشق این شده که مثل سران و سلاتین دراز بکشه و پا رو پابگذاره و دستور بده   ....شیر..... واسش شیر ی که نی دار هست رو اماده کنم و بیارم بزارم دم صورتش و نی رو تو دهنش بزارم تا نیما خان در حین تماشای تلوزیون شیر میل بفرمایند و .... بعد از تمام شدن شیر دستور بدهند  .... دمسال.... و منم مثل کوزت دستمال بیارم دم دهنش رو پاک کنم و شیر رو بردارم و ایشون به دیدن  ادامه برنامه تلوززیون بپردازن اینم روزگار یه مادر خدمتگذار... ...
6 خرداد 1392

هدیه روز مادر نیما به دو تا مامان بزرگها

روز مادر گذشته ولی ذوست داشتم خاطره هدیه اقا نیما به من و بابا مهدی و مامان اسدی و مامان افسانه  رو تو وبلاگش بزارم تا یادگاری واسش بمونه بعد مدتها اومدم به وبلاگ نیما سر زدم و دیدم یه گزینه به اسم عکس پیرینت اضافه شده و خدمات چاپ عکس به شکل اینترنتی رو داره سریعا از نیما عکس گرفتم و تو سایت ارشال کردم و واسم رو شاسی چاپ کردن و دقیقا روز مادر و همچنین واسه یادگاری به بابا مهدی بعد از ارسال شدن واسه خودم پستشون کردم بابا مهدی که کلی ذوق زده شد چون زودتر دستش رسید مامان هم همین طور فکر یه همچین هدیه ای که دم در خونه بیاد و سورپرایزشون کنه رو  انتظار نداشتن خلاصه کلی خوششون اومد اینم عکس هدیه شد...
31 ارديبهشت 1392

دایره لغات نیما 2

این رو زا کلی شیرین زبون شدی و مارو یا 4 تا کلمه ای که بلدی سوال پیچ میکنی این روزا که هوا هوای بهاری داره و هر روز عصر داره رعدوبرق میزنه و بارون و تگرگ می یاد تورو بردم دم پنجره تا بارون رو ببینی واست تعجب اور بود  مدام میگفتی نیما:ابنه؟( یعنی ابه) من : اره نیما :سردنه؟(سرده) من : اره نیما :گرمنههههههههههه( یعنی گرم نیست) من: نه نیما :داغنههههههههه( با تعجب بیشتر به حالت سوالی یعنی داغم نیست) من: نه عزیزم گرم نیست میریم تو حال مدام توهم برت می داشت و میگی : زنگ زد..... زنگ زد میگم مامانی کسی زنگ نزده ایفون که روشن نشده مدام میگی : نه زنگ زد میگم نه خوشگلمم...
31 ارديبهشت 1392

گردشگری بهاره

کوچولوی خوابالوی مسافررررررررررررم در حال جستجوی ماشین بابا مهدی واسه رفتن به مسافرت یه روزه پلور طبیعت سرسبز و بهاری و پر از شکوفه های بهاریه  زمین پر بود از شکوفه یه دونه هم تو بغل من بود به اسممممممممممم نیمای بهاری بابا مهدی و نیمای شیطون و وروجککک   ...
31 ارديبهشت 1392

بابا اسدی

منو بابا اسدی دوست جونای خیلی خوبی هستیم وقتی بابایی اینا می ان خونمون دستش پر از ببسی( بستنی )  واسم هست که من کلی ذوق می کنم و خوشحال می شم چون میدونه من چی دوست دارم و واسم می خره و از ذوق کارای اجق وجق انجام می دم مامانم چون دوست نداره من زیاد ببسی بخورم واسه همین همه رو یواشکی تو یخچال قایم می کنه ولی نمی دونه که هر سری که من به فریزر دست میزنم اونو با اشک تگاه می کنم که مامانی کی می خواد ببسی منو بهم بده بابا اسدی ولی بهم قول داده که یه خورده بزرگتر شدم با هم بریم بیرون و یواشکی دور از چشم مامانی با هم بستنی بخریم بخوریم هورااااااااااااا بابا اسدیییییی ...
31 ارديبهشت 1392

دایره لغات نیما

نیما از وقتی که رفته به قسمت نوپا شدیدا دایره لغاتش بالا رفته حرف زدنش بهتر شده و یه سری کارای جدید یاد گرفته لغت نامه نیما: بابا اسد : باب اسدی مامان عفت: مامان اسدی مامان : مامان جونم  . ازی . مامان ازی. ازاد بابا: بابا مهدی . مهدی جون. مهدی عزیزم  خاله ایدا: ادا خاله الهه: ا اه دایی محمد : عمو ممد عمو مهران : عمو ممد   ( اصولا به همه مردای خونه میگه عمو ممد ) به هر چی اشاره می کنه اسمش رو می گه دست . دشم . دفش . شیر.شیشه شیر . ببسی (بستنی) . اماتیس( اسمارتیس). ابیج( هویج) داشد( قاشق) . دشقاب و .... بده . مال منه. داغه . درمه (گرمه).&...
15 ارديبهشت 1392

پسر 2 ساله من

عشقمممممممم                                          ساله شد   صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی   تولدت مبارک     2 سال خیلی زود گذشت چون این ایام واسمون خیلی شیرین بود پسر مو طلایی ام بهترین ها رو واست می خوام و زندگیمون بدون ازی جان  و مهدی عزیزم گفتن هات اصلا مزه نداره         ...
19 فروردين 1392

عید 2 سالگی نیما

  لحظه اي که سال تحويل ميشه ...  تنها لحظه ايه که بي منت به من لبخند ميزني ...  کاش هر ثانيه براي من سال تحويل باشه تا لبخند هميشه مهمون لباي سرخت بمونه...  سال نو مبارک گلم عید امسال ساعت 2.31 دقیقه روز 4 شنبه بود امیدوارم امسال سال پر از بازی و شیطنت واست باشه و با شادابی این سال رو پشت سر بزاری پسر خوشگلم   ...
19 فروردين 1392

سیزده به در

  امسال سیزده بدرمون زیاد جالب نبود چون مامان افسانه از صبح مریض شد چون داشت همش واسه سیزده بدر وسایل رو اماده می کرد اش و  کباب وکاهو سکنجبین و ..... و اخرش هم مریض شد اونم همراه با سرما خوردگی اخرش خاله اومد بهش امپول زد تا تونست باهامون بیاد ولی مثل پارسال شور و شوق نداشت واسه همین نه عکسی گرفتیم و نه زیاد موندیم ...
19 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد