شیطنتهای صبحگاهی و حرف جدید
امروز نیما کل صبح به هوای مهد بیدار شده بود و داشت تو چشم من انگشتشو فرو میکرد که چرا خوابیدی بیدار شو دیگه....
من هم که خسته از شب قبل بودم و هم اینکه چون عمه مژگان میخواست برگرده اضطراب خواب موندن نشو داشتم،خوب نخوابید بودم به خاطره نیما بلند شدم ،اونم ساعت ۷.۱۰ دقیقه
پیش خودم گفتمای باید از سه شنبه هم دیگه واسه سر کار از ۶ بیدار شی کجای کاری
خلاصه نیمنیمک سر صبحی با گفتن و تکرار کردن یه حرف جدید من رو ذوق زده کرد اونم حرف "ز" بود
و طبق همیشه پشت هم میگفت "ز"
خلاصه یه ساعتی من و نیما تو رخت خواب با هم کلنجار رفتیم اون دست میکرد تو چشم منم قلقلکش میدادم،تا هر دو خسته شدیم و خوابمون برد دوبار.......
عاشق این شیطونیاتم
ملوسک
دستای فرشتهٔ کوچولوم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی