نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

نیما پسری

این روزهای شلوغ پلوغ من و نیما

1391/4/22 0:34
نویسنده : ازاده
358 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بعد مدت‌ها روز نوشت نیما رو می‌خوام بنویسم

از وقتی‌ برگشتم سر کار دیگه وقتی‌ واسه نوشتن نمی مونه

من و نیما حدود ساعت ۴ خونه ایم تو راه کلی‌ با هم حرف می‌زنیم

البته فقط من صحبت می‌کنم و نیما فقط ‌ها ها می‌کنه یا خیلی‌ حرف بزنه بلند بلند داد می‌زنه بابا ما ما طوری که آدمای اطرافمون میشنون و لبخند بهش میزنن

اونم مثل سران و سلاطین لم داده به پشتی کلاسکش و با غرور همه رو نگاه می‌کنه

بعد از اینکه میرسیم خونه آب و میوه می‌خوریم من میام سر وقت لب تاب و نیم نیم هم مشغول بازی می‌شه

نصفه‌های بازی دیگه شارژ هر دومون خالی‌ می‌شه و همون اطراف تخت باهم رو یه بالش می‌خوابیم

نیما هم تو بغلم

آخ که چه کیفی‌ میده ....این لحظه که بوی تنش به بینیم میخوره و پشت کوچولوش تو بغلم بهم گرما میده رو با هیچی‌ عوض نمیکنم

بعد از ۲ ساعت استراحت پامیشیم چای می‌خوریم و باهم تو آشپز خونه مشغول کار کردن ...من غذا می‌پزم و ظرف میشورم...اونم طبق معمول کابینت‌ها رو خالی‌ می‌کنه

من واسه خودمون ۲ وعدیی غذا می‌پزم و واسه نیما صبحانه و ناهار درست میکنم دیگه حدود ۱۲-۱۲.۵  کارم تمام می‌شه تو این فاصله نیما با آقای پدر خوابیدن یا گاه گداری نیما با من بیداره 

منم دیگه آخر شب واقعا خسته و کوفته میرم تو رخت خواب تا واسه فردا سر حال باشم .... تا یه روز کاری جدید رو شروع کنم

هم سخته هم خسته کنند که همه کارا رو باهم هم زمان انجام بدم و به موقع تمام کنم اینکه هم مادر باشی‌ هم کارمند باشی‌ هم همسر باشی‌ هم خودت .......

خلاصه اینکه یه دنیای جدید با گذراندن روزهای متفاوت بعد از دوباره برگشتن به سر کار واسم شروع شده که با استراحت و آرامش قبل در تضاده ولی‌ شیرینی‌ خاص خودشو داره همش در حال اکتیو بودنیم

نیما هم که تو این چند وقت همش مریض شده بود و دست تنهایی‌ امورات اونم انجام میدادم

بچّم کلی‌ آب شد‌ ضعیف

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

صدف
26 تیر 91 0:50
آزاده عزیز خسته نباشی ، میدونم که خیلی سخته ولی یه نگاه نیما تمام خستگی رو از تنت بیرون میکنه . انشالا خدا روز به روز توانت رو بیشتر کنه . و نیما کوشولو دیگه مریض نشه که مامانی نگرانش باشه .


merci sadaf jon
vaghean ,vaghti nima ba naz ye labkhand behem mizane koli halam ja miyad
سپید مامان علی
31 تیر 91 18:24
برگشتنت به سرکار مبارک...امیدوارم نیما جونی دیگه مریض نشه...واسه همینه که بهشت زیر پای مادران هست گلم...صبور باش و به گل پسرت نگاه کن و خستگی از تن بیرون کن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد