ماجراهای نیما
این روزا عاشق این شدی که پازل هایی رو که رستوران بهت هدیه میدن رو ولو کنی رو زمین و از سر ولو پلو کردنشون هر سری چند تاش به پاهات می چسبه و باهاشون راه میری
یه بار متوجه شدم که یه پازل رو ورداشتی و به زور داری به کف پات می چسبونی تا راه بری باهاش و هر کاری می کنی نمی چسبه
بعد از کلی کلنجار رفتن موفق شدی و هر بار که می افتاد می اومدی سراغ من که واست بچسبونم
نمی دونم چرا این کار شده سرگرمیت
و مدام سعی می کنی که حین راه رفتن از پات جدا نشه
ولی ......
اینم پایان تلاش زیادت که پازل هی کنده میشه و تواصرارت بیشتر
و این کار برای چندین بار تکرار میشه و..........
و این ماجرا ادامه داره و به اتفاقای دیگه ای ختم میشه که روزای دیگه عکس و توضیحش رو میزارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی