نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

نیما پسری

دلبند مامان

عشق می کنم وقتی میبینم تو داری بزرگ میشی انقدر محو بزرگ شدنت هستم که به پیر شدن و گذشت عمر خودم اهمیت نمی دم روزا رو با تو شب کردن واسم رویا بود ولی الان این رویا واقعی شده وقتی بازی می کنی یا شیطونی می کنی میری اشپزخونه با کنجکاوی وسایل رو وارسی می کنی با اشتیاق نقاشی می کشی و می گی  "مامان ازی نداشی " از لحظه لحظه بودن با تو لذت می برم با تو بازی کردن از با تو کلنجار رفتن واسه اینکه از کارا سر در بیاری لذت می برم دنیایه منییییییی   "کنار تو فقط اروم میشم تو می خندی پر از لبخند میشم                &...
22 خرداد 1392

مهد کودک و شیطونی

بعد یه سال تو سالگرد ورود نیما به مهد و کودک یه فید بک خواستم بزنم به پارسال همین موقع که تازه روزای اول رفتن نیما به مهد بود من پر بودم از التهاب و دلشوره که چی می خواد به سر بچم بیاد ولی با همه نگرانی ها 1 سال گذشت و نیمام تابستون و پاییز کرد و بعد به زمستون وبهار رسید تا شد 1 سال چه زود گذشت و من چه نگران بودم اگه الان برگردم یه روزای نگرانیم فکر کنم هیچ وقت نمی خوام اون روزا برگرده الان خوشحالم نیما به مهد رفته و واسه خودش تو مهد جا افتاده و مربیا واسش غش و ضعف می کنن یه چند روز نره زنگ می زنن که کجاست اگه یه روز مریض باشه حالش رو می پرسن و و زمانایی هم که هست همش پیش مربیا هست و با اونا ...
22 خرداد 1392

مدل جدید شیر خوردن نیما

جدیدن نیما عاشق این شده که مثل سران و سلاتین دراز بکشه و پا رو پابگذاره و دستور بده   ....شیر..... واسش شیر ی که نی دار هست رو اماده کنم و بیارم بزارم دم صورتش و نی رو تو دهنش بزارم تا نیما خان در حین تماشای تلوزیون شیر میل بفرمایند و .... بعد از تمام شدن شیر دستور بدهند  .... دمسال.... و منم مثل کوزت دستمال بیارم دم دهنش رو پاک کنم و شیر رو بردارم و ایشون به دیدن  ادامه برنامه تلوززیون بپردازن اینم روزگار یه مادر خدمتگذار... ...
6 خرداد 1392

هدیه روز مادر نیما به دو تا مامان بزرگها

روز مادر گذشته ولی ذوست داشتم خاطره هدیه اقا نیما به من و بابا مهدی و مامان اسدی و مامان افسانه  رو تو وبلاگش بزارم تا یادگاری واسش بمونه بعد مدتها اومدم به وبلاگ نیما سر زدم و دیدم یه گزینه به اسم عکس پیرینت اضافه شده و خدمات چاپ عکس به شکل اینترنتی رو داره سریعا از نیما عکس گرفتم و تو سایت ارشال کردم و واسم رو شاسی چاپ کردن و دقیقا روز مادر و همچنین واسه یادگاری به بابا مهدی بعد از ارسال شدن واسه خودم پستشون کردم بابا مهدی که کلی ذوق زده شد چون زودتر دستش رسید مامان هم همین طور فکر یه همچین هدیه ای که دم در خونه بیاد و سورپرایزشون کنه رو  انتظار نداشتن خلاصه کلی خوششون اومد اینم عکس هدیه شد...
31 ارديبهشت 1392

دایره لغات نیما 2

این رو زا کلی شیرین زبون شدی و مارو یا 4 تا کلمه ای که بلدی سوال پیچ میکنی این روزا که هوا هوای بهاری داره و هر روز عصر داره رعدوبرق میزنه و بارون و تگرگ می یاد تورو بردم دم پنجره تا بارون رو ببینی واست تعجب اور بود  مدام میگفتی نیما:ابنه؟( یعنی ابه) من : اره نیما :سردنه؟(سرده) من : اره نیما :گرمنههههههههههه( یعنی گرم نیست) من: نه نیما :داغنههههههههه( با تعجب بیشتر به حالت سوالی یعنی داغم نیست) من: نه عزیزم گرم نیست میریم تو حال مدام توهم برت می داشت و میگی : زنگ زد..... زنگ زد میگم مامانی کسی زنگ نزده ایفون که روشن نشده مدام میگی : نه زنگ زد میگم نه خوشگلمم...
31 ارديبهشت 1392

گردشگری بهاره

کوچولوی خوابالوی مسافررررررررررررم در حال جستجوی ماشین بابا مهدی واسه رفتن به مسافرت یه روزه پلور طبیعت سرسبز و بهاری و پر از شکوفه های بهاریه  زمین پر بود از شکوفه یه دونه هم تو بغل من بود به اسممممممممممم نیمای بهاری بابا مهدی و نیمای شیطون و وروجککک   ...
31 ارديبهشت 1392

بابا اسدی

منو بابا اسدی دوست جونای خیلی خوبی هستیم وقتی بابایی اینا می ان خونمون دستش پر از ببسی( بستنی )  واسم هست که من کلی ذوق می کنم و خوشحال می شم چون میدونه من چی دوست دارم و واسم می خره و از ذوق کارای اجق وجق انجام می دم مامانم چون دوست نداره من زیاد ببسی بخورم واسه همین همه رو یواشکی تو یخچال قایم می کنه ولی نمی دونه که هر سری که من به فریزر دست میزنم اونو با اشک تگاه می کنم که مامانی کی می خواد ببسی منو بهم بده بابا اسدی ولی بهم قول داده که یه خورده بزرگتر شدم با هم بریم بیرون و یواشکی دور از چشم مامانی با هم بستنی بخریم بخوریم هورااااااااااااا بابا اسدیییییی ...
31 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیما پسری می باشد